دست‌نیافتنی‌ها؛ بازتابِ به‌دوراز ترحمِ تجربهٔ معلولیت بر پردهٔ سینما

روناک سالاروندی‌زاده – مونترآل

وقتی از تنهایی اگزیستانسیال صحبت می‌کنیم، از نوعی از تنهایی سخن می‌گوییم که مختص ذات هستی ماست. در تجربهٔ هستی، تنها ادراک‌کنندهٔ واقعی جهان درون و تجربهٔ زیسته‌مان، فقط خودمانیم و هیچ رابطه‌ای، هرچقدر صمیمانه باشد، این تنهایی را از بین نخواهد برد.

به‌نظر می‌رسد این نوع تنهایی برای دسته‌ای از سوژه‌ها با شدت بیشتری حس می‌شود. مثلاً آنجا که پای «محدودیت‌ها» به میان می‌آید. مانند محدودیتی از نوع محدودیت جسمی که رد پای آن را می‌توان در تجربهٔ زیستهٔ معلولان پیدا کرد؛ کسانی که به‌خاطر محدودیت‌های جسمی‌شان اضطرابی مضاعف بر درک‌نشدن متداول اگزیستانسیال را تحمل می‌کنند، زیرا کسی که تنی به‌ظاهر معمولی دارد، به‌واقع هرگز درکی از تجربهٔ زیستی این دیگریِ دارای معلولیت ندارد. درنتیجه معمولاً، معلولیت و شخص معلول، به‌شکل ابژه‌ای ناتوان و مستحق دریافت حس ترحم بازتولید می‌شود.

اما این‌بار و در دست‌نیافتنی‌ها (The Intouchables)، کارگردانان فرانسوی، اریک تولدانو و الیور ناکاچ، دست به برهم‌زدن قواعد بازی موجود زده‌اند و با الهام از داستانی واقعی روایتی جدید و شخصیتی معلول اما نونفَس را می‌آفرینند که به کلیشه‌های موجود مثل نیاز به داشتن «زندگی‌بخش» و حس ترحم برای ادامهٔ حیات «نه» می‌گوید. 

این شخصیت (فیلیپ) با شورشگری‌ای که در درون او بیدار می‌شود، علیه ساختارهای موجود می‌تازد. این کاراکتر نه‌تنها از ابژگی به سوژگی حرکت می‌کند، بلکه منبع الهام برای دیگری است و در تبدیل به سوژه‌شدنِ طرف مقابلش هم نقش دارد.

بازی از آنجا شروع می‌شود که فیلیپ که از نیمهٔ بدن به پایین فلج است، به‌دنبال استخدام شخصی برای مراقبت‌های شبانه‌روزی، در حال مصاحبه‌کردن با افراد مختلف است. بیشتر این افراد، دارای صلاحیت‌اند و آموزش‌دیده‌اند تا همان کلیشه‌های «زندگی‌بخشی» را به زندگی فیلیپ بیاورند. اما فیلیپ، شخصی بسیار خودساخته و ثروتمند و آگاه است. گرچه او قرار است که شخصی را انتخاب کند که همسو و تقویت‌کنندهٔ ساختارهای ذهنی اطرافیان باشد، اما از حس ترحمی که مصاحبه‌شوندگان به جلسهٔ مصاحبه آورده‌اند، خسته شده است و درست در همین نقطهٔ بحران است که او به‌ناگاه متوجه حضور شخصی در میان آن‌ها می‌شود که ظاهراً هیچ امتیاز خاصی ندارد و واجد صلاحیت نیست، و تازه مدتی هم در زندان به سر برده است! اما در عوض ترحم ندارد و شجاع است. دریس یک شورشی تمام‌عیار است. یک اسب وحشی رام‌نشده که قاعده و قانونی برای او وجود ندارد و به کلِ دنیا و متعلقاتش به‌مانند یک شوخی می‌نگرد. او مدام با شوخی در حال شکستن اقتدارهاست. او مدام مصاحبه و مناسبات و انسان‌های دوروبر فیلیپ و کلیشه‌های زندگی‌بخشی و مراقبت را در مصاحبه به سخره می‌گیرد. گویی فیلیپ را چون پرنده‌ای زندانی در زندگی ساختارمندش می‌بیند. در واقع این شورشی اصلاً برای استخدام نیامده است، بلکه در پی گرفتن‌ امضایی از فیلیپ برای احیای حقوق بیکاری به این بازی وارد شده است. اما شورشگری و شوخ‌طبعی و نبودِ حس ترحم در دریس، برای فیلیپ بسیار جذاب است. 

از دیگر سو، انتخاب نام فیلیپ برای شخصیت او تناقضی بزرگ با ظاهر جسمش در خود دارد. نام فیلیپ نماد اسب درونی سرکش است؛ اما فیلیپ نه پایی دارد که به‌سان توسن بتازد و نه سرکش است، بلکه برعکس بسیار محافظه‌کار و ساختارگراست. گویی این اسب درونی سرکش همان گمشدهٔ فیلیپ و همان توان بالقوهٔ فیلیپ است که به‌صورت گوهری در وجود دریس تجلی می‌یابد. در واقع او در حال فرافکنی زندگی نزیستهٔ خود بر روی دریس است. زندگی زیست‌نشده‌ای که به‌خاطر محدودیت‌های جسمی و ترس‌های ذهنی او مانند ترس از تنهایی و آسیب‌پذیربودن نتوانسته از دایرهٔ امن بیرون بیاید و فرصت تحقق یابد. سیستم‌های مراقبتی موجود هم که حقیقتشان بر خلاف ادعایشان به‌سمت توانمندسازی این گروه از افراد نبوده، بیشتر میل به چسبیدن به الگوهای قدیم را در او زنده کرده‌اند. ولی این بار فیلیپ تصمیم دارد بازی جدیدی را شروع کند، زیرا این زندگی زیست‌نشده قصد شورشگری و خارج‌شدن از دایرهٔ امن را کرده است. با استخدام دریس، فیلیپ شورشگری و شوخ‌طبعی را از دریس می‌آموزد. در حقیقت، او گوهر درونی خود را پیدا می‌کند و امکان زیست را برای زندگی زیست‌نشده‌اش فراهم می‌کند. در این بازی دریس هم که هیچ تناسبی با معنی اسمش ندارد (دریس به‌معنای الزام به کامل‌شدن است) و در هیچ چارچوبی نمی‌گنجد و شورشگری به‌شکلی افراطی و بی‌منطق در او جریان دارد، به‌واسطهٔ ساختارمندی فیلیپ و آگاهی و امکانات او فرصت سامان‌بخشیدن به شورشگر درونی‌اش را پیدا می‌کند و این اسب سرکش را با جنبهٔ دیگری از زندگی آشنا می‌کند. این بازی، بازیگرانش را به سوژه‌هایی فعال بدل می‌کند. اوج این سوژه‌شدگی را در سکانس چتربازی بر فراز آسمان می‌توانیم ببینیم. کارگردان این دو تن کامل‌کنندهٔ هم را در اوج و در آسمان کنار هم قرار می‌دهد تا نماد آزادی و پرواز باشند. 

پرندگان رها هستند و از قفس بیزار. در ذات‌ خود پویا هستند و نمی‌تواند به موقعیت به‌دست‌آمده تن در دهند و در آن متوقف شوند. پرندگان از زندگی همدیگر خارج می‌شوند تا «شدن» را در مقابل بودن بگذارند و ما را با این جمله تنها:

«پرنده نیاز به ترحم ندارد… »

* * * * *

موفقیت‌های این اثر:

دست‌نیافتنی‌ها؛ بازتابِ به‌دوراز ترحمِ تجربهٔ معلولیت بر پردهٔ سینما

این فیلم در اغلب کتابخانه‌های مترو ونکوور ازجمله ونکوور، شهر نورث ونکوور، بخش نورث ونکوور، کوکئیتلام (پخش آنلاین)، پورت مودی، برنابی و کتابخانه‌های منطقهٔ فریزر ولی برای امانت‌گرفتن در دسترس است. علاوه بر این، می‌توانید آن را از سرویس‌های پخش فیلم آنلاین بخرید یا اجاره کنید.

ارسال دیدگاه